من بچه که بودم با سوسکا زندگی میکردم اصن ! نمیترسیدم ازشون ولی الان اگه یه سوسک و یه ببره بنگال جلوم باشه از سوسکه میترسم ! ینی چیزه . . . چندشم میشه :دی
فک کن شب تو خواب بیاد از رو ساق ژات رد بشه، زبری پاشو رو پات حس کنی خیلی داغونه
اره چرا که نه من لینکت کردم اگه خواستی منو لینک کن
دکتر خودم
چهارشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1390 ساعت 12:20 ب.ظ
حیف که تازه به اینجا اومدم و تازهوارد محسوب میشم، و گرنه سمفونی (همین شکلکه) رو اینجا اجرا میکردم (مثلا همون کامنتت در جواب کامنت اولی تینا رو اینقدر بسط میدادم تا همه شن )
داغ دلمو تازه کردی !!!
درد بگیری که شرح مصیبت روایت میکنی!!!!
من بچه که بودم با سوسکا زندگی میکردم اصن !
نمیترسیدم ازشون
ولی الان اگه یه سوسک و یه ببره بنگال جلوم باشه
از سوسکه میترسم !
ینی چیزه . . . چندشم میشه :دی
فک کن شب تو خواب بیاد از رو ساق ژات رد بشه، زبری پاشو رو پات حس کنی
خیلی داغونه
اااا چرا نگفتی تولدته ؟
تولدت مبارک
مهسی که تبریک گفتی
نمایشگااااا به منم بد گذشت
تا 9 صب ِ امروز خوابیدم ! از ساعت ِ 11 شب !
۱ اردیبهشت بود
توی این چند سال دانشگاه اولین سال بود روز تولدم سر کلاس نبودم
خونه بودم اما اصن خوشم نیومد، روز تولدم دپ بودم
به ما خیلی بد نگذشت
فعالیت های جنبی خلوت بود و راحت بودیم. غرفه های کتاب خیلی افتضا بودن. نتونستم تحملشون کنم
وووووووووووووووووووووووی
وبلاگ باحالی داری
خوشحال میشم به منم سر بزنی
اومدم
اومدم
اره چرا که نه
من لینکت کردم اگه خواستی منو لینک کن
حیف که تازه به اینجا اومدم و تازهوارد محسوب میشم، و گرنه سمفونی (همین شکلکه) رو اینجا اجرا میکردم (مثلا همون کامنتت در جواب کامنت اولی تینا رو اینقدر بسط میدادم تا همه شن )
عه!
تولدت با تاخیر مبارک!
چند ساله شدی مادر؟
سلاملیکم
حال شما؟
مرسی مرسی
تشکر منم همون اندازه تاخیر داشت، جای نگرانی نیس
دیگه 22 رو هم پر کردم.
چه خبر؟ نیستی چرا؟ خونه جدید مبارکه
سلام
وبلاگ خوبی داری...
ممنون هادی جان
دیر به دیر که اپدیت می کنی برادر.چرا نمیای تو گودر